نفسم برگشت
زندگیم هم....
همچنین آرزوهایم
امابرآورده نشد
آرزویی که شش گوشه داشت
ک /ر/ ب/ ب/ ل/ ا
(خاطره نوشت:زهرا)
میشود تاریخ عوض شود...؟
من زهرایم شما هم زهرا
فاصله مان هست بیشترازفاصله فرش تاعرش
میشود بمانی که حیدر...؟میشود من بمانم پشت در...؟میشود پهلوی من شکسته شود...؟می شود من بشوم سپر برای شما؟
آخر میدانی من بروم چیزی اززمین کم نمیشود
اما شما...
ام الائمه هستید،دخت نبی همسر علی(ع)مادرحسنین شباب اهل جنه مادر زینبین
دیر رسیده ام
دیررسیده ام
دیررسیده ام
دیررسیده ام
مخاطبم تنهاشمایی .متن های زیبانوشته شده برایتان، شعرهای زیباهم گفته شده ،امامن توان ندارم نه نوشتن نه سرودن نه گفتن ونه حتی کشیدن...
چه بگویم آخر ازصبر،ایمان ،عشق، در،دیوار،آتش ،گریه حسنین وزینبین یااشک مولا
ازچه بنویسم که تحملش راداشته باشم ،که شرمنده شمانباشم ،بنویسم ازپهلوی شکسته یانمازباقدخمیده ویادست های بسته مولا ،ازچه بنویسم که هرکدامشان روضه ای است جان کاه
این روزها هیچ چیز نمی توان گفت ،همه چیز اشک های آدم راسرازیرمیکنداین روزهاصدای در ،دیدن دیوار ،اذان و...وکلمه مادر هرکدام خودروضه ای است ..
این روزهاروضه دیگرمعنایی ندارد
فقط کافی است بگویند:
مادر...
تا زمین وزمان ازاین غم به لرزه بیافتد
مولای من آقای من غروب سه شنبه است این بارشماسری بزنید به قلب آشفته من، درقلبم تکیه به پاشده، بزم عزای مادرتان است آقای من سری نمی زنید ؟
رویم سیاه است ،میدانم، امااین روسیاه عزادار مادرتان است، میدانم به عزای مادرتان میروید، آقای من قلب من رامیخرید؟چیزی ندارم تقدیمتان کنم سیل اشکیست فقط که روان است اشک هایم رامیخرید؟
آقای من ..........
تمام فعل های گذشته ام غرق ،دریک نگاهت شد
ای کاش...
فعل های مضارع ام ،غرق در وصالت شود
مولای من
(دعانوشت زهرا)
داستان من ویار
داستان سالهاست
سالهای نزدیک
داستان یک بغل گل ویک لبخند
داستان یک نگاه....
اورفت ومن مانده ام
باکاسه ای آب ومجمری ازاسپند
تقصیراونیست این جدایی
تقصیراونیست این فاصله
من زلیخانبوده ام
تقصیراونیست این آشفتگی
من فقط دلباخته بوده ام
دلباخته بودم به تمام پاکی
تمام پاکی اش دلباخته بود به خدا
تقصیرمن نبوداین جدایی
ظلمت ازروز ازل میکشددردجدایی ازنور
(دلنوشته زهرا)
پدرعزیزم اینهاراگفتم زمانی که مثل اکثراوقات برروی تخت خوابیده بودی
نه خوابیدن معمولی خوابیدنی ازسردواوقرص هایی که مصرف میکنی
پدرعزیزم دلم میخواست باشماحرف بزنم عقده ی دل وا کنم برای یک بارهم که هم شده...
دلم میخواست درتمام مدت کودکی ام همراهم باشی ،باشیطنت های کودک ام بخندی ،وهم بازیم باشی
پدرعزیزم دلم میخواست زمانی که به مدرسه رفتم شماهم پایم وهمراهم باشی
اما میدانی...؟ ادامه مطلب...
دیگر دعا نمیکنم برا ی ماندنت
ولی حالا که می روی من راهم باخودت.....
(دردنوشت: زهرا)
بعضی ها مهمان سفره امام زمان هستند
بعضی هامهمان سفره شهدا
بعضی هافقط مهمان پول حلالشان
خداروشکر
اما ...
بعضی هاهم مهمان سفره شیطان هستند
همه اینها به کنار...
جمعه روز دیدوبازدید ،امام زمان مهمان کدام سفره هستند
سفره رنگارنگ پرازغذا ودسرهای متنوع اسراف وحرام
یا...
سفره حلا ل نون خشک وآب یک دختر دست فروش
فتَامَّل!
(دست نوشته زهرا)
چقدردردناکه که بایدشهیدبشویم که آینده بماند ویا بمانیم برای اینکه آیندهشهیدنشود نگران آینده هستم
خیلی وقت ها سخن شهدارافراموش میکنیم چشمانمان رامیبندیم وبه چیزی عمل میکنیم که فکر میکنیم درسته،درصورتی که شهدابرای باز کردن چشمان مافدا شدند
گاهی انقدر مشغول خودمان وزندگی میشویم که فراموش می کنیم مادر جایی زندگی میکنیم پراست از آدم ها که به صورت های متفاوتی باما درارتباط هستند
همه اسیران زندان دنیا هستیم برای که بتوانیم دراین زندان دوام بیاوریم وکلید رهایی ورسیدن بخدابدست بیاوریم ناچار به کمک هم هستیم
هرکس به طریقی به خدا میر سدپزشک بادیدن زیبایی وعجایب درون بدن، یک نقاش بادیدن زیبایی های دنیا رنگ وطرح ها،یک مهندس بادیدن عجایب ریاضی ،یک روحانی یا یک حافظ قرآن بادیدن مستقیم خود خدا.همه بایدبرسیم به کمال نهایی که خدا میخواهدبعضی دراین دنیا می رسند وبعضی دربرزخ ،پس چه بهتر است که دراین دنیا برسیم،دراین رسیدن محتاج هستیم به مهندسی که بسازد، دکتری که جسم وروحمان بهشان بسپاریم وروحانی که عقل وروح وایمان خودمان بهش بسپاریم کوتاهی درهرقسمت باعث نقص درتمام قسمت هامیشود بهتراست گاهی وقت ها خودمان رابگذاریم کنار، دنیا بگذاریم کناروکمی آسمانی تصمیم بگیریم تا برسیم به حقیقت خلقت وانسانیت.
(دست نوشته زهرا)
بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 36
کل بازدیدها: 431030