معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند؛ او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
تاریخ : پنج شنبه 90/7/28 | 10:41 صبح | نویسنده : | نظرات ()
تاریخ : دوشنبه 90/7/25 | 11:6 صبح | نویسنده : | نظرات ()
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید،
تاریخ : یکشنبه 90/7/24 | 12:18 عصر | نویسنده : | نظرات ()
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه!
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
تاریخ : جمعه 90/7/22 | 6:28 عصر | نویسنده : | نظرات ()
یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چارهای به جز دعاکردن و کمک خواستن از خدانداشتند.
تاریخ : پنج شنبه 90/7/21 | 7:45 عصر | نویسنده : | نظرات ()
آخرین مطالب
جستجو
ذکر ایام هفته
ربات مترجم
آرشیو مطالب
حامیان اسلایدتم
امکانات وب
بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 37
کل بازدیدها: 431085