سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!

ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
ای مونس و مأمن و یاورم در کنج عزلت و تنهایی و بی‌کسی!
ای تنها امید و پناهگاهم در محاصره اندوه و غربت و خستگی!
ای کسی که هر چه دارم از توست و از کرامت بی‌انتهای تو!

...تو پناهگاه منی؛ ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 90/12/2 | 1:29 صبح | نویسنده : | نظرات ()

الهی ای مرا آرامش دل - - - - فروغ یاد تو آسایش دل
تو ای صورتگر و نقاش آدم - - - - تو ای نور و صفای بزم عالم
مرا این افسرده را سوز و بیان ده - - - - ز لطف خود مرا خط امان ده
در این درگه که اگر چه روسیاهم - - - - گرفتار هوس غرق گناهم
ترا بر بندگی من عهد بستم - - - - ولی این عهد و پیمان را شکستم
سپردم من به عصیان نقد ایّام - - - - توان و تاب من رفت ای دلارام
گذشت از من بحسرت زندگانی - - - - فرو افتاده‌ام در ناتوانی
اگر آتش ز عصیانم فروزد - - - - من و عالم ز قهر تو بسوزد
اجل گر جان این افتاه گیرد - - - - باندوه و ندامت او بمیرد
پر و بال عبادت را شکستم - - - - در رحمت بروی خویش بستم
پریشان و فقیر و بی قرارم - - - - اسیر و بینوا و خوار و زارم
امید دل کنون من دود ‌آهم - - - - ز رحمت کن نظر من بی‌پناهم
دلم از برق رحمت بر فروزان - - - - تمام هستیم در عشق سوزان
بود مسکین کمینه بنده تو - - - - ز عصیان تا ابد شرمندة تو






تاریخ : سه شنبه 90/12/2 | 1:11 صبح | نویسنده : | نظرات ()

جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:
- `پشت پنجره چه می بینی؟`
- `آدم‌هایی که می‌آیند و می‌روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می‌گیرد.`
بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
- `در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می‌بینی.`
- `خودم را می‌بینم.`
- ` دیگر دیگران را نمی‌بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده‌ی اولیه ساخته شده‌اند، شیشه. اما در آینه لایه‌ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی‌بینی. این دو شی‌ئ شیشه‌ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می‌بیند و به آن‌ها احساس محبت می‌کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می‌شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره‌ای را از جلو چشم‌هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوست‌شان بداری.`






تاریخ : دوشنبه 90/12/1 | 11:6 عصر | نویسنده : | نظرات ()
تاریخ : دوشنبه 90/12/1 | 11:10 صبح | نویسنده : | نظرات ()
تاریخ : دوشنبه 90/12/1 | 10:58 صبح | نویسنده : | نظرات ()

ای شهیدان بر ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مردگان خاموش...






تاریخ : یکشنبه 90/11/30 | 11:28 عصر | نویسنده : | نظرات ()

بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند، کار تمام است. نه، باید مانند شهدا زندگی کرد. شهید علیرضا موحدی دانش می‌گوید: «شهید عزادار نمی‌خواهد، بلکه رهرو می‌خواهد» و شهید همت می‌گوید: «شهدا را به خاک نسپارید، بلکه به یاد بسپارید».

شهید زین‌الدین حرف قشنگی زده است: «اگر من و تو از این صحنه دفاع از انقلاب عقب نشستیم، فردا در مقابل شهدا هیچ­گونه جوابی نداریم». راستی به این فکر کرده‌ایم فردا چه جوابی به شهدا خواهیم داد؟

شهید مسعود ملاحسینی در وصیت­نامه‌اش می‌گوید: «به شما و به همه دوستان توصیه می‌کنم در هر امری به سخنان حضرت امام مراجعه کنید! با سکوتش سکوت کنید و با اعتراضش، اعتراض، با تأییدش، تأیید و با تکذیبش تکذیب...». مادر شهیدی تعریف می‌کرد: فرزند شهیدش هنگامی که سخنان امام(ره) از تلویزیون پخش می‌شد، گوش می‌کرد و در یک برگه می‌نوشت و خودش را ملزم می‌دانست که به آن عمل کند و اگر یک­بار نمی‌توانست به آن عمل کند، سخت ناراحت می‌شد و به سجده می‌رفت و گریه می‌کرد و از خدا طلب مغفرت می‌کرد و می‌گفت چرا نتوانستم به گفته امام(ره) عمل کنم.

سید مرتضی می‌گوید: «حزب‌الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی می‌خواهد و وفاداری». رهبر عزیزمان هم گفته است: «تا ظلم در جهان هست، مبارزه هم هست، تا مبارزه هست، خط سرخ شهادت الهام‌بخش رهروان مکتب جهاد، مقاومت و شهادت است».

یاران، قدری فکر کنیم. ببینیم چه کرده‌ایم؟! به راستی چه شد؟! چرا ما از قافله عشق جا مانده‌ایم؟! چرا فکر می‌کنیم با یک قدم کوتاه برداشتن، توانسته‌ایم رسالت خود را به اتمام برسانیم؟! بیایید فکر کنیم که ایراد ما چیست؟ چرا جوابی که ما می‌گیریم، مثل پایان کار شهدا نیست؟ به راستی چرا؟!






تاریخ : یکشنبه 90/11/30 | 11:21 عصر | نویسنده : | نظرات ()

آن گاه که می خوانمت صدای مرا بشنو - به من نگاه کن وقتی که با تو راز و نیاز می کنم

تو می دانی که درون من چه می گذرد - تو از نیازهای من با خبری - تو مرا خوب می شناسی

معبود من ! از خشم تو به تو پناه می برم و از کیفر تو باز به آغوش تو می گریزم .

اله من !

به دیدارت شادمانم گردان . چشم مرا به جمالت روشن کن آن زمان که در میان بندگانت به قضاوت

 می نشینی. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 90/11/30 | 1:19 صبح | نویسنده : | نظرات ()

اگر وعده دیدار، هنگام مرگ است، بیا که وقت آن رسیده است. بیا و ببین که اشک انتظار، دامن شب را پر از شکوفه هاى آرزومند نسیم کرده است. تنها نه رنگ من، که رنگ شب از این همه غمهاى پریشان پرید.

از عمر، زمانى کمتر از پژمردن گل در هواى پاییزى مانده است; بیا!

اى یگانه ترین رازى که در رگهاى «بودن» می جوشى، معماى ما را که تهمت افسانه بر پیشانى دارد، بگشا!

ما انتظار دستهایى را مى کشیم که نوازشگرى را نسیم از او آموخت; ماه و خورشید به اشارت وى بالا و پایین مى روند و روز و شب، تفسیر پشت و روى آن اند.

ما وعده دیدار مردى را به دل داده ایم که مرگ و حیات، در دو سوى او به خدمت ایستاده اند.

ما با تو بودن را گرچه نیافتیم، بى تو بودن را نیز برنتافتیم. ادامه مطلب...




تاریخ : یکشنبه 90/11/30 | 12:54 صبح | نویسنده : | نظرات ()

شاید بعضی از ما فقط در این ایام به یاد آن روزها میفتیم.

به یاد آن عاشقانی که تنها با خدای خود معامله کردند و بهترین سود را نیز آنان بردند.

خدایی که تنها او میداند هدف از زندگی و بهای جان چیست و به آنان نیز قدرت درک آن را داد تا به آن درجات والا برسند.

و شهادت تنها راه آن بود که برگزیدند...

جمعی از بین ما رفتند و ماندند،

جمعی ماندند و از بین رفتند...

جمعی شهید شدند،

جمعی زنده به گور...

 






تاریخ : یکشنبه 90/11/23 | 6:26 عصر | نویسنده : | نظرات ()
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پینگ پنگ