سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خودم آماده کرده بودم که ده روزی برای امتحان فرصت هست باخیال راحت درس میخوندم که یک دفعه به ذهنم رسید نگاهی به سایت کنم .واتفاقی افتاد که انشالله خدابرای هیچ کس نخوادتاریخ امتحان برای دوروز بعد زده بودند یعنی 9 روزی که بهش خوش بودم یکباره ازدست رفت خدامی دونه چه حالی داشتم همه کتابها ریختم جلویم ومونده بودم حالاچیکارکنم فقط باتمام سرعت میخوندم تا زمان امتحان فرارسید وددرمحل برگزاری امتحان آماده شدیم بعداز کلی چرخیدن درطبقه ها ی دانشگاه (1)صندلی خودم پیداکردم ونشستم نیم ساعتی ویا حتی بیشتر منتظر برگه بودیم ودائم پشت بلندگو تذکرات میدادندازاونجایی که مهم نبود هرکس به کاری مشغول بود شاید هم ازاسترس بود که هرکس کاری انجام میدادیکی باخودکار ومداد بازی میکرد یکی از فرط خستگی سرش گذاشته بود روی صندلی یکی که فکر کنم بنده خدا ازاسترس خیلی فشارش افتاده بود مشغول خوردن ساندیس وکیک شدیکی پوست روی لبش میکند و...ومن هم میخندیدم به این همه استرسی که وجودداشت تاحالا این همه آدم که انقدر استرس داشته باشندیکجا ندیده بودم گفتم خب حالا که هرکی یک کارانجام میده منم یک کاری بکنم وشروع کردم توی ذهنم متن (امتحان حوزه واین همه استرس!) مینوشتم به اواخرش که رسیدم گفتم بنده خدا بجای اینکه مطلب وبلاگ درست کنی بشین دعابخون شروع کردیم ومفاتیح تمام شد وبلاخره برگه هارو دادندمنم که سایت کامل نخونده بودم وتوضیحاتم که خب....تمام تست هاروجواب دادم فقط دوتاش نزدم ،گفتم بلاخره برگه پر باشه بهتره(حواسم نبود نمره منفی داره:)آخرین قسمت سوالات سوالی بودکه ذهن همه را مشغول کرده بود.ازصبح تاظهر مشغول امتحان بودیم بعداز امتحان تنها سوالی که بسیار شنیده میشد سوال آخربودکه همه ازهم میپرسیدن منم باز میخندیدم وتوی دلم میگفتم بنده خدا آخه همین یه تست شما مشکل داشتید؟خدایا جواب تست آخر درست نباشه هم مهم نیست فقط ماقبول بشیم.به خونه اومدم روز رای گیری بود منم که رای اولی سریع بعدازیک استراحت کوتاه راهی مسجد ورای دادن شدم.مدتی دربرزخ قبول شدن ورد شدن گذروندم تااینکه درتلوزیون اعلام کردن جواب ها  اومده من که باز فکر میکردم جواب ها چندروزدیگه میاد باسکته کردن فاصله ای اندک داشتم (شاید به اندازه نیم میلی متر:)به پای کامپیوتر اومدم وازخواهرم خواستم به جای من جواب ببیند (دیگه طاقت این همه استرس نداشتم)وسرانجام اتفاقی که باید می افتاد ،به لطف خداافتاد وقبول شدم خداکنه شاگرد خوبی برای امامم باشم خداکندامامم ازمن راضی باشد...

ریزنوشت:1-امتحان حوزه دردانشگاه برگزارشد

التماس دعا






تاریخ : پنج شنبه 91/6/23 | 9:59 عصر | نویسنده : | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پینگ پنگ