گاهی وقت ها بعضی اتفاقات آدم رامتعجب یاناراحت میکندگاهی هم هردو
خدای من تمام روزهارانیکوآفرید ولی متاسفم که بعضی ماآدمها روزخوب راخراب میکنیم بافراموشی ،با بیحر متی .امروزهم یکی ازهمان روزهابود
امروز شروع شدباخواندن مطلبی درپیام رسان که درخواست پول شده بودبرای بیشترزنده ماندن یک انسان
غروب شنیدم ازخانواده هایی که 2 میلیون خرج کیف و5 ونیم میلیون خرج یک دست لباس عیدکردند
وبه یادآوردم کودک 5،6ساله ای که درراه بهشت زهرا درسرمای صبح زمستان گل میفروخت
وبه یادآوردم خواهروبرادری که 5صبح می آیند تهران تا بادست فروشی خرج بیماری پدر رادربیاورند
نمیدانم ازماشین های که شیشه هایش راسیا ه کردیدیا ازپشت عینک های دودی ،شما این کودکان رامیبینید
نشنیده ایدداستان کودکی که باآرزوی ظرف برنجی که قول داده بودندآخرسال تحصیلی اگرتمام نمراتش رابیست بگیردبهش جایزه بدهندبیست گرفت امابرنج نخورده ودرآرزوی برنج فوت کرد
واما شب دراخبارشنیدم قبورشهدارا ،شهرداری خراب کرده است...
حالاسوال دارم
تا حالا سرماخوردید سینه شماتنگ شده؟
به چیزی آلرزی دادیدونفستون تنگ شده؟
اتاق عمل رفتید؟
تا حالا عزیزشما فوت نکرده؟
وقتی سینتون تنگ یا نفستون گرفت فکرکردیدشایددیگه یک دفعه نفستون قطع شود؟
دراتاق عمل ندیدیدشما،ثروتمندبا فقیرهردویک نوع لباس تنتون هست ؟
ندیدیدهمه با یک کفن ازدنیا میروند؟وچه بسیارثروتمندانی که همان کفن راهم باخودنداشتند
اصلا یه سوال
شماخبرداریدزنده هستید؟
((((این بازی دنیارا زیادی جدی گرفتید))))