شیخ عبدالله گلپایگانی را در خواب دیدند گفته بود پس از مرگ مرا به آسمان بردند و گفتند: «چه آوردهای؟»
گفتم: «درس و بحث» ملائکه در آن خدشه کردند.
گفتند: «دیگر چه داری؟» گفتم: «زیارت و توسل» آنرا هم قبول نکردند. عاجز شدم.
گفتم: «چیزی ندارم!» گفتند: «تو دُر گرانبهایی داری: میخواستی بروی کربلا، دو ریال نداشتی مرکب کرایه کنی، پیاده که میرفتی خار به پایت رفت عاجز شدی «من شیخ عبدالله با اینهمه درس و بحث نباید دو ریال داشته باشم با مرکب بروم!؟» سریع از این فکر پشیمان شدی و گفتی:
« الحمد لله رب العالمین» این آن دری است که نزد ما محفوظ مانده همین هم به درد تو میخورد.
تاریخ : پنج شنبه 90/11/13 | 2:13 عصر | نویسنده : | نظرات ()