سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در کوله بار غربتم یک دل ،

از روزهای واپسین مانده است

عباس های تشنه لب رفتند،

لب تشنه مشکی بر زمین مانده است

من بودم و او بود و گمنامی ،

نامش چه بود ؟ انگار یادم نیست !

بر شانه های سنگی دیوار ،

 نام تو ای عاشق ترین ،مانده ست!

مثل نسیم صبح نخلستان،

سرشار از زخم و سکوت و صبر

رفتید ،

اما دردل هر چاه

، یک سینه آواز حزین مانده است :

«رفتیم اگر نامهربان بودیم»

- رفتند اما مهربان بودند-

«رفتیم اگر بار گران .....» ،

 آری بار گرانی بر زمین مانده است !

بر شانه ی خونین تان ،


 یاران !

 یک بار دیگر بوسه خواهم زد!

برشانه خونین تان

عطرتابوت های یاسمین مانده ست

ز آنان برای ما چه می ماند ؟

 یک کوله بار از خاطرات سبز

از من ولی یک چشم بارانی ،

 تنها همین ، تنها همین مانده است!






تاریخ : پنج شنبه 90/11/6 | 9:39 عصر | نویسنده : | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پینگ پنگ