مدت زیادی ازنامزدی مانگذشته بودکه تصمیم گرفتیم برای خرید عروسی برویم.مادروپدرمنتظر بودند تا ماهم درخیابان به آنها بپیوندیم و باهم برای خرید برویم،اماهرچه صبرکردیم کسی که قرار بود پول به حسآب همسرم بریزد نریخت همسرم بلند شد دورکعت نماز خواندمن هدیه های نقدی و یک ربع سکه ای که مهریه به من داده بود آوردم گفتم:اینم پول بفرمایید. ..باهم رفتیم سکه را فروختیم وبعد هم برامون پول ریختن6ماه گذشت همسرم به جنوب رفت وقتی برگشت طلاترین طلا از بهشتی ترین زمین برایم آورده بود،یک تکه کفن ازشهدای معراج که هدیه داده بودندوحالااین پارچه داخل جعبه مهریه من است
عاشق زندگی طلبگی هستم برای همان دورکعت نماز برای همین کفن واین همه زیبایی
عاشق زندگی طلبگی هستم برای همان دورکعت نماز برای همین کفن واین همه زیبایی
تاریخ : جمعه 92/1/16 | 11:24 عصر | نویسنده : | نظرات ()