پدرعزیزم اینهاراگفتم زمانی که مثل اکثراوقات برروی تخت خوابیده بودی
نه خوابیدن معمولی خوابیدنی ازسردواوقرص هایی که مصرف میکنی
پدرعزیزم دلم میخواست باشماحرف بزنم عقده ی دل وا کنم برای یک بارهم که هم شده...
دلم میخواست درتمام مدت کودکی ام همراهم باشی ،باشیطنت های کودک ام بخندی ،وهم بازیم باشی
پدرعزیزم دلم میخواست زمانی که به مدرسه رفتم شماهم پایم وهمراهم باشی
اما میدانی...؟
درتمام نبودن هایت زخم زبان هاواذیت هابود که تنهاییم راپرمیکرد
پدر ما فراموش شدیم؟
نه اگرفراموش شده بودیم کسی ازسهمیه ،خانه و... نمی گفت
چراکسی متوجه نمیشود هیچ چیز تنهایی من ودردورنج شماراجبران میکند
چراکسی متوجه نمیشود ...
پدرعزیزم دلم میخواهدسربرروی شانه ات بگذارم وعقده ی دل واکنم
امابیم آن دارم که دوباره راهی بیمارستان شوی
نمی دانی روزهای دوریت چقدرسخت میگذرد
نمی دانی چقدرسخت است پرپرشدنت راجلوی چشمانم میبینم
می دانی ...گاهی دخترها راکه کنارپدرشان میبینم دلم میخواهد شماهم میتوانستی کنارم باشی
دلم میخواست قدوبالایت راببینم وان یکاد بخوانم اما دعای من ازکودکی اللهم اشف کل مریض بوده است
پدرعزیزم شکایت نمی کنم ازچندماه نبودن وچندروز بودنت
شکایت نمیکنم اززمان هایی که موجی میشی و صدایت خانه راپرمیکند
شکایت نمیکنم ازتمام این سالهایی که جنگ تمام شده وماهنوز میجنگیم
فقط دلم گرفته است...
اززخم زبان کسانی که سالم بودنت راندیدند،جانباز شدنت راندیدند
دلم گرفته ازتنهایی پیوند خورده باتاریخ جنگ.....
کمی هم .....
می دانیپدر.....
ناز ها یدخترانه ام برروی دستانم مانده ازکودکی تاحالا...
ریزنوشت:دردودل های دوست عزیزم بامن زمانی که حال پدرش دوباره وخیم شده بود،قلم خوبی ندارم اماامیدوارم موردقبول فرزند جانبازهای بزرگوار ومفیدبرای خواننده گرامی واقع بشودبه امیداینکه یادگارهای زمان جنگ رامانندمرواریدبدانیم ونگهداری کنیم