پیمبر زاده ی دامان عشق است رسول و سرور و سامان عشق است
اگر گفتند ابتر کور بودند که زهرا گوهر تابان عشق است
پسر عمه اش،اباالایتام آنکه خودش بابای فرزندان عشق است
کریم و مهربان و دست و دل باز حسن بانی هر احسان عشق است
و آن نامی که سر خط جنون است حسینم وای سرگردان عشق است
عجیب است اینکه بیمار است سجاد دوای درد بی درمان عشق است
امام باقر آن علامه ی دهر دبیر دانش آموزان عشق است
کسی کز دست صادق آب خوردست مرید مرد با ایمان عشق است
کلید باب حاجات است کاظم خودش محبوس در زندان عشق است
رئوف و مهربان،آقاست مردم علی موسی الرضا سلطان عشق است
جوانی ام فدای نوجوانش جواد است و بلاگردان عشق است
دل ایرانیان آبادی اش باد بمیرم خانه اش ویران عشق است
ز حلمش شیعه جانی تازه دارد امام عسگری جانان عشق است
می آید آخرین فرزند حیدر طلوع طلعتش دوران عشق است
صابر خراسانی