کی شود در ندبه های جمعه پیدایت کنم
گوشه ای تنها نشینم تا تماشایت کنم
مینویسم روی هر گل نام زیبای تو را
تا که شاید این شب جمعه ملاقاتت کنم
هر سحر با یاد تو در گریه ام می خوانمت
تا به کی از سوز دل ناله ز هجرانت کنم
بی قرارم مهدیا از بهر دیدار رخت
تا به کی از مادرت زهرا(س) تمنایت کنم؟!
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
پس سعی نمودیم که ببینیم رخ دوست
جان ها به لب آمد، رخ دلدار ندیدیم
ما تشنه لب اندر لب دریا متحیّر
آبی به جز از خون دل خود نچشیدیم
ای بسته به زنجیر تو دل های محبّان
رحمی که در این بادیه بس رنج کشیدیم
چندان که به یاد تو شب و روز نشستیم
از شام فراقت چو سحر گه ندمیدیم
ای حجّت حقّ پرده ز رخسار برافکن
کز هجر تو ما پیرهن صبر دریدیم
ما چشم به راهیم به هر شام و سحرگاه
در راه تو از غیر خیال تو رهیدیم
ای دست خدا دست برآور که ز دشمن
بس ظلم بدیدیم و بسی طعنه شنیدیم
شمشیر کَجَت، راست کند قامت دین را
هم قامت ما را که ز هجر تو خمیدیم
یک عمر تو زخم های ما را بستی
هر روز کشیدی به سر ما دستی
ربیع که به نهم برسد آقا جان
ما تازه به یادمان می آید هستی....
به امید لایق شدن دلهامون و استواری قدم هامون
آقای دلم، مهدی جان ...
روزی هزار بار دلت را شکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هر بار این تویی که رسیدی ودرزدی
هر بار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش، هم دلتان را شکسته ام