بنگرید آئینه اسرار را طالبان لحظة دیدار را
راهیان قلههای معرفت فاتحان قامع الکفار را
شاهدان محفل پر شور عشق اختران آسمان یار را
دو دلاور زادة عالی نسب وارثان حیدر کرار را
گفت زینب بگذرم از هستیام تا به حیرت آورم ادوار را
جمع کردم من توان خویش را پهن کردم سفرة ایثار را
دو بسیجی بهر تو پروردهام دو حسینی مذهب عیار را
نزد عباس هر دوشان آموختند یا اخا زیر و بم پیکار را
از گلاب خونشان رخصت بده تا معطر سازم این گلزار را
حال میگیرم به دست رزمشان انتقام سیلی اشرار را
سرخی خون دو طفلان میبرد از دلم آن خاطرات تار را
چون شکافد نیزهای پهلویشان یاد آرم سینه و مسمار را
یاد آرم از شرار داغشان آتش بین در و دیوار را
بشکنم امروز با این دستها دست آن سیلی زن قهار را
فاصله انداخت دشمن بینشان برد سویی هر یکی سردار را
خواند دشمن پیش روی هرکدام لشگر مردان نیزه دار را
نیزهها ازجسمشان خون میمکید دیده حق این صحنة غمبار را
از حرم بیرون نیامد خواهرش تا نبیند خجلت دلدار را