امام باقر علیه السلام و معجزه شمش طلا

جابر بن یزید جعفی می گوید: 
روزی نزد امام باقر علیه السلام رفتم و از تنگدستی و فقر شکایت کردم و کمک مالی خواستم. 
امام فرمود:«ای جابر، فعلا پولی در خانه نیست.» 
چیزی نگذشت که کمیت شاعر داخل شد و اجازه خواست برای امام قصیده ای بخواند. 
امام اجازه فرمود و پس از قصیده‌خوانی کمیت، به غلام خود فرمود:«از آن اطاق، یک کیسه زر بیاور و به کمیت بده.» 
غلام امر امام را اطاعت کرد و یک کیسه زر از اتاق کناری آورد و به کمیت داد. 
کمیت باز اجازه خواست و دو قصیده‌ی دیگر خواند و امام به او دو کیسه زر دیگر بخشید. 
کمیت گفت:«مولای من! به خدا قسم، ارادت من به شما از روی اغراض دنیوی نیست. نیتم از سرودن این قصائد، صرفا نزدیکی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، و این وظیفه ای است که خداوند بر من واجب گردانیده است.» 
امام باقر علیه السلام هنگامی که دید کمیت کیسه‌های زر را قبول نکرد، او را دعا فرمود و فرمود:«ای غلام! کیسه ها را سر جایشان بازگردان.» 
پس از رفتن کمیت، به امام عرض کردم:«شما به من فرمودید در خانه چیزی ندارید ولی می‌خواستید به کمیت سی هزار درهم عطا کنید؟!» 
امام فرمود:«ای جابر! برخیز و داخل آن اطاق برو و کیسه‌های زر را بیاور.» 
من رفتم و هر چه گشتم چیزی در اطاق نیافتم. پس بیرون آمدم. 
امام فرمود:«آنچه را ما از علوم و امور غریبه از شما پنهان می کنیم، بیشتر از چیزی است که برای شما ظاهر می‌نماییم!» 
آن‌گاه برخاست و دست مرا گرفت و با هم داخل آن اطاق شدیم. سپس با پای مبارکش به زمین زد، ناگهان شمش طلای بزرگی از زمین خارج شد. 
فرمود:«ای جابر! نگاه کن! ولی این خبر را به کسی مگو، مگر به آن گروه از برادرانت که به آنها اطمینان داری و تحمّل آن را دارند. خداوند به ما بر هر چه اراده کنیم، قدرت بخشیده است. پس اگر ما بخواهیم، می‌توانیم لجام زمین را بگیریم و هر کجا بخواهیم، ببریم.» 


منابع: 
بحارالانوار، ج 46، ص 239، حدیث 23.

 

طیّ الارض و عذاب برزخی قابیل

سدیر صیرفی می گوید: 
امام باقر علیه السلام به من فرمود:«من مردی از اهل مدینه را می‌شناسم که با سرعت تمام، قبل از اینکه زمین حرکتی کند و جابه‌جا شود، به سرزمین قومموسی رفت و نزاعی را که بین آنها بود، صلح داد و برگشت، و زمین هنوز ایستاده بود که از فرات گذر کرد و از آن آب نوشید و به سرعت به هند رفت و در آنجا مردی را دید که لباس ژنده ای پوشیده و دربند است و ده نفر بر او گماشته‌اند که او را در تابستان مقابل خورشید می‌گیرند و اطرافش آتش بر می‌افروزند و در زمستان آب سرد بر او می‌ریزند، و خداوند عذاب دنیا و عذاب آخرت را برای او جمع کرده است و تا قیامت به این عذاب گرفتار است. او قابیل، پسر آدم، و قاتل برادرش هابیل است.» 

محمد بن مسلم می گوید:«منظور امام از آن مرد که طیّ الارض کرده، خود حضرت باقر علیه السلام است، و امام نخواسته است که از خود نام ببرند.» 

منابع: 
بحار الانوار، ج 46، ص 241 و 242 و 256.

 

معجزه امام باقر علیه السلام در راه حج

جابرجعفی می گوید: 
همسفر حضرت امام باقر علیه السلام در راه حج بودم. ناگاه کبوتری آمد و بر چوبه‌ی محمل امام نشست و صدایی از خود درآورد. من خواستم آن را بگیرم. 
امام فریاد زد: 
«این حیوان به ما اهل بیت پناه آورده است. او می‌گوید سه سال است در این کوه جوجه می‌گذارد و ماری می‌آید جوجه‌هایش را می‌خورد. از من می‌خواهد دعا کنم جوجه‌هایش سالم بمانند. من هم دعا کردم و خداوند شر مار را از سرش کم فرمود.» 

نزدیک سحر شد. از مرکب‌ها پیاده شدیم. امام شن‌های بیابان را با دست کنار زد و چنین دعا کرد: 
«خدایا ما را طاهر و سیراب نما.»ناگاه در بین شن ها سنگ سفیدی ظاهر شد. امام آن را برداشت. چشمه ای از آب زلال ظاهر شد. با آب چشمه وضو گرفتیم و از آن آشامیدیم. 

نزدیک قریه ای رسیدیم. امام به نخل خشک و بی‌ثمری نزدیک شد و فرمود:«ای درخت، از آنچه خداوند در تو آفریده بما بده.» 
ناگاه شاخه‌های درخت خم شد و میوه داد. ما میوه‌اش را چیدیم و خوردیم. یکی از همسفران گفت: 
«مانند آنچه امروز دیدم از ساحری ندیده بودم.» 
امام فرمود
«بر اهل بیت دروغ مبند. کار ما سحر و جادو نیست. به ما چند نام از نام های خداوند آموخته شده است. خدا را به آن نام‌ها می‌خوانیم و خداوند به ما از رحمت خویش عطا می‌کند.» 

منابع: 
بحار الانوار، ج 46، ص 248، حدیث 38. 

 






تاریخ : چهارشنبه 90/8/11 | 7:0 عصر | نویسنده : | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • پینگ پنگ