شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

1445بشري

+ پيامي ازيک فرزندشهيد:سلام سردار تفحص که 20 سال بعد از جنگ، پيکر پدرم را آوردي با همان سربند «يا زهرا» که خودم بر پيشاني اش بسته بودم. آن روز يادش به خير! پدرم 4 تکه استخوان نبود. قد بلندي داشت. من تنها دخترش بودم. موي مادرم سفيد نشده بود. آن روز بابا نشست زمين و سربند سرخ را روي پيشاني گذاشت و به من گفت: ببند! بستم و نشستم روي شانه هايش. عکسش هست! خواست نماز بخواند. پايين نيامدم. با من قامت بست.
1445بشري
با من حمد خواندبا من رفت رکوع. با من رفت سجده که از دوشش آمدم پايين. مي خواست برود سجده دوم که مهر نمازش را برداشتم! نگاهش کردم! نگاهم کرد؛ مهر را برايش گذاشتم. رفت سجده! طولاني تر از سجده قبل. آنقدر طولاني که باز هم بروم روي دوشش! «آرميتا»يي بودم براي خود! عکسش هست! بابا نماز عصر را که خواند، رفت. پاييز بود. دل خداسوخت.گذاشت تا خورشيد با اشعه هايش از پشت پنجره نازم کند. اما دست پدرچيز ديگري بود،
1445بشري
وقتي نوزاش مي کرد سرم را. يا وقتي جوري رکوع مي رفت که من از پشتش نيفتم. «4 ساله از روي دوش بابا»، هيچ کس نقاشي هاي مرا نديد. جنگ بود. دهه 60 بود. شهيد باران بود. «علامتي که هم اکنون مي شنيديم»، همه اش نيمه کاره مي گذاشت نقاشي هايم را. ازدحام گريه هاي مادر يادم هست! عکسش هست! ما زود بزرگ شديم. حل مي کرديم دعواي عروسک ها را. عکسش هست
1445بشري
.
شبر
:(
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top