شیداترین مجنون بر روی زمینم؛
دلتنگ چاییهای صبح اربعینم...
هر جا بیابانی ببینم، کوفه یا شام
مجنون داغ تلخ زینالعابدینم
گویی که زینب خطبهها در جان من ریخت
اندوهگین و داغدار و آتشینم
سوز سه ساله کوثر پهلو شکسته
آتش زده بر سینهی خلوت گزینم
ای حرمله! روزِ قیامت منتظر باش
با اذن اربابم، تو را من در کمینم
بس کن دگر شاعر، چه مانده که نگفتی؟
خواهی بگویی والهی امالبنینم؟...
آه ای مخاطب در دلم داغ کسی هست
نامش حسین است و شده دنیا و دینم
با شربتی سوز مرا افزون نمایید
دلتنگ چاییهای صبح اربعینم
منبع آرتنا
در اربعین، چشم تری در آتش و خون
ماندَ ست، زینب ..... خواهری در آتش و خون
در قتلگاه نینوا پیچیده امشب
حال و هوای دیگری در آتش و خون
زینب به هر سویی دوان ،گریان و نالان
گوید ز داغ ِ پیکری در آتش و خون
امشب چهل شب بیحسین و بی رقیه
زینب شده نیلوفری در آتش و خون
فریادهای العطش ، عباس ......عباس
دست بریده، یاوری در آتش و خون
زینب.... چهل شب، داغ ِ هفتاد دو خورشید
دارد و داغ دختری در آتش و خون
از دختری کوچک هزاران داغ دارد
داغ رقیه، پر پری در آتش و خون
شرم از گلوی اصغر شش ماهه دارد
تاریخ... شرم از خنجری در آتش و خون
سر میزند تا صدهزاران اربعین، اشک
رگبار چشمان تری در آتش و خون
امشب به دست بادها هر سو دوان است
از سوزها، خاکستری در آتش و خون
امشب صدای نالهها فریادها، زخم
پیچیده لای دفتری در آتش و خون
منبع؛آرتنا
حدودساعت 7.5 شب میهمان منزل عالمی وارسته شدیم که بی ادعا در منزلی بسیار ساده اما پرازمعنویت وپراز حس ها خوب زندگی میکند
در پایین شهر تهران ،شهر شلوغی که گاها زیبایی هایش هم دیده نمیشودعالمی بود از فرزندان مولای غریبمان
پس از سلام وخوش آمد گویی پرسیدند شما میخواهی معمم شوی وهمسرم گفتن بله
بسم الله گفتن و بعد از نصیحت کوتاهی همسرم رامعمم کردند
زمان به سرعت میگذشت و اما چیزی که مطرح نبود وحس نمیشد زمان بود ازاون لحاظاتی که حس میکنیم برکت عمر انسان است
ایشون صحبت های زیبایی برای ما کردندو تاکیید شون براحترام وکمک به مادر بود ایشون فرمودند پیامبر به کسی که ازایشون کسب تکلیف میکردند فرمودندخدمت به مادر بکنید( اُم) دوباره گفتند چه کنم فرمودند ( اُم) بار سوم هم فرمودند ( اُم) وبار چهارم فرمودند اب
صحبت های ایشون تمام شد وشیرینی بین حاضران پخش شد
بادرخواست دعای خیراز منزل بیرون آمدیم
باران برکت خدا، زمین را سیراب کرده بود
اما ما وجودمان تشنه ی امامی است که از دیدمان غایب است...
پ ن:پرخیرباشد ملبس شدنت به لباس پیامبر
عــــــــــــلی اکبــــــــــــر
زده است بوسه پدر، صورت پسر کمتر
و دیده است پسر، گریه پدر کمتر
شبیه وقت تلاقی رود با دریا
شده است فاصله این دو همسفر کمتر
زبان به کام گرفتند و خلق می پرسند
که تشنه است پدر از پسر مگر کمتر؟
برو ولی کمی آهستهتر قدم بردار
که دیده میشوی از پشت چشم تر کمتر
پیمبری تو ولی دشمنت کند اعجاز
سر شکافتهات نیست از قمر کمتر
نمک به زخم مزن بین دشمنان و، بزن
به پیش چشم من ای عشق! بال و پر، کمتر
و تکّههای تو را روی دست می بردم
نشسته بود اگر بر تنت تبر کمتر
تمام هستی خود را فدای حق کردی
چنین معاملهای میکند بشر کمتر
در آستان تو گشتم هزار بار و نشد
ز آب چشمه ذات تو کام درکم تر
منبع؛http://artna.org
شیخ رضا جعفری، علی اشتری، امیر اشتری، زینب حکیم، اسماعیل نصرآبادی، احسان محمدی، علی مرادی، محمد شیخی، فاطمه سبزیان و سجاد احمدلو غزلی را بصورت بداهه برای فرزندان حضرت زینب(سلام الله علیها) سرودهاند. مطلع این غزل از هادی جانفدا است.
شده است عازم میدان تمام لشگر زینب
نمیروند خطا این دوتیر آخر زینب
بگفت هر دو پسر را برای رفتن میدان
دهید دایی خود را قسم به مادر زینب
و ما رایت جمیلا ... کلام زینت حیدر
روایتی ز یقین و ز اوج باور زینب
دو شیر شرزه بیشه دو پور جعفر طیار
دو مست باده کوثر دو جام و ساغر زینب
فداییان حسینند و عاشقان ابالفضل
یکیست قاسم و آن یک علی اکبر زینب
برید از دو جهان دل ... برید خنجر قاتل...
سری گذاشت به محمل ... چه رفت بر سر زینب
تمام زندگی اش این دو نوجوان رشیدند
تمام هستی او وقف در برادر زینب
به اذن شاه شهیدان ، زدند هر دو به میدان
شدند راحت از جان ، به باغ پرپر زینب
رجز شنیده ز میدان رجز ز حیدر کرار
دمیده اند به صور و رسیده محشر زینب
چه التهاب عجیبیست در میانه میدان
دو تن دو عشق دو گوهر تمام لشگر زینب
نشسته ام به تماشای قله? متواضع
نشسته ام به تماشای نام دیگر زینب
و صار ذکرهما یا " حسین نعم الامیری"
زدند در دل دشمن دو بچه حیدر زینب
از آسمان کبود دو چشم پر ز وداعش
وزیده در دل میدان دعای مادر زینب
برای آنکه نبیند حسین را خجل از خود
کسی ندیده در این داغ، دیدهی تر زینب
هزار لشگر دیگر به خون شود چه ملامت
همیشه باد سلامت سر برادر زینب
کمان کشیده ز هر سو عدو ز روی شقاوت
به راه عون و محمد دو چشم سرور زینب
غروب شد... همه رفتند... مانده عمه سادات
دو سر به نیزه بلند است در برابر زینب
نگاه آخر مادر ، چه حرفها که ندارد
جهان فدای همان یک نگاه آخر زینب
نسیم عشق وزیده به گوشه گوشه این خاک
پسر نگو به حقیقت دو یار و یاور زینب
فقط نه گریه که باید ، ز داغ یار بمیرم
رسد اگر که نگاهم به سطح باور زینب
ز بس که داغ زیاد است ، خواهری شده حیران
که میمنه برود یا رود به میسره زینب
چه می شود که خزان را چنان بهار ببینی؟
نبوده غیر خدا در نگاه آخر زینب
همین که یک شبه از خاک رفته اند به افلاک
کرامتی است زدامان ذره پرور زینب
ز بعد جنگ پیاپی زمین فتاده به صحرا
دو شیر بچه رعنا به خون شناور زینب
دل مطهّر زینب بجز حسین چه دارد؟
بجز حسین چه دارد دل مطّهر زینب؟
بجز حسین نگفتن بجز حسین ندیدن
بجز حسین نبودن: سه شعر آخر زینب
و این دوهیچ نبودند غیر آینه بودن
حسین خواهر او بود و او برادر زینب
چه آبشار رفیعی است این صدای خمیده
خدا کند که نباشد صدای مادر زینب
سند به سلسلهای جز گلوی پاره ندارد
اگر حدیث بخواند گلوی پرپر زینب
اگر حکایتی از کشتی حسین شنیدی
روایتی است ز قلب بخون شناور زینب
بت صبوری هر صومعه است نام صبورش
ز سنگ صبر تراشیده اند پیکر زینب
نه آفتاب رسانده نه ماهتاب کشانده
شعاع نارس خود را به زیر معجر زینب
به زاء و یاء قسم میخورم به نون و به باء
چهار حرف مقدس شده است مصدر زینب
طوفان شد و شاخه گل یاس شکست
در دیده مرد? اشک الماس شکست
بر سینه مشک? تیر جانسوز که خورد
یک علقمه آیینه احساس شکست
داغی رسید و باغ منا را برشته ساخت
در روز عید، خرمنی از خیل کشته ساخت
شیطان ز رمی خویش، گرفت آخر انتقام
با ماتمی که قلب حرم را برشته ساخت
آل سعود، محشری از خون و اشک و آه
در سوگ حاجیان ز حج برنگشته ساخت
حجاج را چو دانه تسبیح بر زمین
افکند و تار و پود دلم رشته رشته ساخت
«تبت یدا ابی لهب »آری بریده باد
آن دستها که در حرم از کشته پشته ساخت
با پارههای جامه احرام حاجیان
فرشی سفید از پر و بال فرشته ساخت
شاید که میرود ز منا سوی کربلا
این کاروان که بیرقش از خون نوشته ساخت
پدر قنوت گرفته ترا برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنه تر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بهرتوسل به حضرت علی اصغر
روبه میدان رفت نه برگشت کاری مانده است
یادش آمد با خدا قول و قراری مانده است
روبه میدان بیقرار شیر مست دیگری
دید اما از علی ها شیرخواری مانده است
گفت آیا یاوری مانده است تا یاری کند؟
با گلوی خشک طفلی گفت آری مانده است
دست و پازد در دل گهواره گفت انّی علی
یعنی ای سالار عاشق هاسواری مانده است
اکبر و عباس و قاسم رفته اند اما پدر
بیشه خالی نیست شیر بیقراری مانده است
مرده است اصغر مگر بابا نبینم غربتت
یابن زها غم مخور حیدر تباری مانده است
بازهم روی علی و باز هم وقت وداع
بازهم در کربلا بوس و کناری مانده است
آینه آورد تا روشن کند آیا هنوز
در دل این آدمک ها نور تاری مانده است
نازک است آنقدر شش ماهه گلوی کوچکش
تاکه از پیراهنش بر آن شیاری مانده است
آن دل نازک چه آمد بر سرش وقتی که دید
در گلوی خشک تیر آبداری مانده است
تیر وقتی شد سه شعبه سخت خارج می شود
دید زینب یار در بد اضطراری مانده است
از زمین باران خون بارید سوی آسمان
ازهمان دم اشک اهل عرش جاری مانده است
یارب این هم اصغرم حالا بگو غیر از سرم
از امانت روی دوشم باز باری مانده است؟
دشت خواب است و کنار خیمه هایی سوخته
مادری دنبال ردی از مزاری مانده است
فکرمیکردم از یه جایی دیگه تنهایی آدم تموم میشه
اما...
خدا انسان تنها آفریده